نوجوون بیدار 36

نوجوون بیدار

دنیای نوجوونا

نوجوون بیدار 36

بعد از ظهر گرم تابستونی بود مرد سیبیلو بعد از ناهار سنگینی که خورده بود تازه داشت چشماش گرم میشد که با صدای شکستن شیشه مثل برق از جا پرید و اومد بیرون چشاش از حدقه در اومد قاب عکس محبوبش خرد و خاکشیر روی زمین پخش شده بود بهش گفته بودن که ایوون جای مناسبی برای قاب عکس نیست اما اون برای این که شاه دوستی خودش رو نشون بده جلوی دید مردم نصبش کرده بود و حالا......خرده شیشه برایش مانده بود با عکس شاهی که درست وسط پیشونی اش سوراخ شده بود.باعجله دور و برو نگاه کرد,اره کار خودش بود شناختش دندون قروچه ای کرد و افتاد دنبالش اما پسر بچه ی تیر کمون به دست مثل باد دوید مرد هم غرغر کنان به سمت خونه ی میرزا محمد میرفت تا شکایت پسر به قول خودش خرابکارش را به او ببرد......

این پسر بچه ی تیر کمون به دست بابا احمد,پدر بزرگ منه که سال ها پیش شهید شده خاطرات جالبی از ایشون شنیدم که در پست های بعدی خواهم گذاشت.

راستی الان من چطوری میتونم مثل بابا احمدم بشم؟ 

 



نظرات شما عزیزان:

زن داداش.م
ساعت10:16---8 شهريور 1392

سلااااام احمد آقا

وبلاگت خیلی جالب و قشنگه. اگه میتونی تا قبل از شروع مدارس زود به زود بروزش کن ما هم زود به زود بهت سر میزنیم


پاسخ:سلام ممنون که به وبلاگ من سر زدین.



مسافر
ساعت12:59---27 مرداد 1392
سلام

قالب وبلاگ احتیاج به بازنگری دارد چک کن باید تغیراتی ایجاد کنی ممنون

مسافر
پاسخ:سلام چشم تغییر میدیم ممون که نظر دادین.


مسافر
ساعت12:57---27 مرداد 1392
سلام احمد جون وبلاگت زیباست.ایجاد وبلاگ سخت است اما بروز نگهداری بخصوص با اوضاع روز و جالب کردن وبلاگ کاری سخت تر است که باید انرا قبول کنی و ادامه دهی.در همین اینترنت پر است از وبلاگ های قدیمی که دیگر کسی انها را بروز نمی کند

احمد علی
ساعت16:13---26 مرداد 1392
سلام خدا رحمتش کنه به این پدر بزرگ افتخار کن راستی پارتی خوبی داری ها
پاسخ:علیک سلام احمد علی جان ممنون که نظر دادی.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 23 مرداد 1398برچسب:خاطرات شهدا,, ] [ 23:48 ] [ نوجوون ] [ ]
پاتوق عمارها ، اخبار ، صالحون